زوج پير هر دو بيمار هستند و بايد هزينه زيادي براي درمان بپردازند اما از كارافتادگيشان باعث شده تا كميتشان لنگ شود و هشتشان گروي نهشان باشد. با تمام اينها آبرويشان را حفظ كردهاند و روزگارشان را با سختي ميگذرانند. همين تنگدستي باعث شده به سراغ كميته امداد بروند و بعد از كلي تحقيقات محلي و پرسوجوهاي صورت گرفته، عضو كميته امداد شوند؛ عضويتي كه بهخاطر آن ماهانه 50هزار تومان بهحساب خانواده آنها ريخته ميشود اما 50هزار تومان مبلغي نيست كه خرج روزانهشان را برآورده كند و دخلشان به خرجشان نميرسيد.
تنگي دست و نداري بود كه باعث شد زماني كه مريم، دخترجوان خانواده براي تحصيل در دانشگاه از روستا به شهر ديگري رفته بود براي تأمين هزينه ادامه تحصيل راهي خانهها شود. او براي نظافت به خانه مردم ميرفت و بهعنوان خدمتكار در آنجا كار ميكرد. گاهي اوقات هم در خود دانشگاه مشغول به كار ميشد و براي يك ساعت كار 700تومان ميگرفت تا هزينه درس و تحصيلش را پرداخت كند. ماجراي زندگي مريم و خانوادهاش، از آن ماجراهاي پر پيچ و خم است كه انگار چارهاي جز سوختن و ساختن ندارند چرا كه پدر و مادر از كار افتاده توانايي كار ندارند و دختر جوان نيز چارهاي جز زندگي با تهيدستي ندارد.
دختر جوان 22سال دارد، ساكن روستايي حدودا 50كيلومتري شيراز. از آن آدمهايي است كه براي زندگياش خيلي كارها انجام داده تا آبرويش حفظ شود؛ آبرويي كه با هيچچيز عوض نميكند و بهخاطر حفظ آن حتي قبول نكرد اسم واقعياش را در گزارش بنويسيم. با آنكه پدر و مادرش زندگي خوبي نداشتند اما سعي كرد درس بخواند تا براي خودش كسي شود. معتقد بود درس خواندن باعث ميشود كه آدم پلههاي ترقي را طي كند و تنها راه است براي بيرون آمدن از فقر. دوران دبستان و راهنمايي برايش زياد سخت نبود چرا كه در روستايشان مدرسه داشتند و هر روز صبح راهي مدرسه ميشد و با تلاش و جديت درس ميخواند تا روزي بتواند دست پدر و مادرش را بگيرد.
اما بعد از پايان دوره راهنمايي براي ادامه تحصيل بايد به روستاي ديگري ميرفت چرا كه روستايشان مدرسه نداشت. فاصله آنجا حدود 15دقيقه بود و هر روز سوار بر سرويس مدرسه راهي آنجا ميشد. همان سال كه ديپلمش را گرفت دانشگاه قبول شد. زماني كه اسمش را در بين قبولشدهها ديد انگار دنيا را به او داده بودند. همهچيز را در قبولي در دانشگاه ميديد و با خودش فكر ميكرد به محض فارغالتحصيلشدن كاري پيدا و خانوادهاش را از مشكلات مالياي كه داشتند رها ميكند؛ « دلم ميخواست درس بخوانم تا سختيهاي زندگيمان به پايان برسد. اوايل اينقدر وضع زندگيمان بد نبود اما پدرم كه مريض شد، ديگر نتوانست كار كند. البته چند سال قبل به هر زور و زحمتي بود روزمزد كار ميكرد و روزي 10هزار تومان ميگرفت اما حالا وضع جسمياش خيلي بد شده و اصلا نميتواند كار كند. پدرم غده پروستات دارد و كليهاش هم مشكل دارد. از طرفي او 75سال دارد و كار روي زمين كشاورزي او را از پا درآورده است و به سختي ميتواند راه برود چه برسد به آنكه كار كند و خرج و مخارج زندگي را دربياورد.»
تنها پدر مريم نيست كه دچار بيماري است بلكه مادرش نيز بهخاطر بيماري كليه تحت مداواست؛ بيماري ناشناختهاي كه گاهي اوقات عود ميكند و درد، امان پيرزن را ميبرد و گاهي اوقات هم با آن ميسازد و حالش خوب است؛ «مادرم بيماري كليه دارد و گاهي اوقات از درد بهخودش ميپيچد اما با درمانهايش كمي بهتر ميشود. به غيراز بيماري كليه، استخوان لگن مادرم كج شده است و او كج راه ميرود. سالها پيش مادرم زماني كه حامله بود، تصادف ميكند و با گذشت سالها بعد از آن تصادف، بيمارياي در مادرم بهوجود ميآيد كه باعث شد تا استخوان لگنش كج شود. بدن او كاملا كج ميشود و نميتواند راحت روي زمين بنشيند و كار كند.»
مخارج پيرمرد و پيرزن سرسامآور است، هر دويشان مريض و خانهنشين هستند و نميتوانند كاري انجام دهند. دردهايشان نياز به مداوا و داروهاي مسكن دارد. مسئوليت اين زندگي افتاده است به دوش مريم، دختري كه تمام آرزوهاي زندگياش را رها كرده است تا به پدر و مادري رسيدگي كند كه نان شبشان را به سختي ميتوانند دربياورند. وقتي مريم پا به دانشگاه گذاشت فكر ميكرد 4 سال ديگر با اتمام تحصيلش، همهچيز تمام ميشود و خيلي زود سر كار ميرود و درآمدي كسب ميكند اما همهچيز برخلاف تصورش بود، او تصورش را هم نميكرد كه حتي براي گرفتن مدركش هم با مشكل مواجه شود و نياز به پول داشته باشد.
او نميتواند كاري انجام دهد چون كسي را ندارد؛ «براي آنكه زندگي موفقي داشته باشم، درس خواندم و دانشگاه قبول شدم، فقط خدا ميداند چه روزهايي را گذراندم. چون وضع مالي خانوادهام خوب نبود و كفاف دانشگاهم را نميداد مجبور شدم كار كنم. ميرفتم خانههاي مردم و كار ميكردم. درآمدش خوب نبود اما به هر حال خرج دانشگاهم و كتابهايم درميآمد. گاهي اوقات هم در دانشگاهي كه درس ميخواندم كار كردم تا هزينه زندگيام را درآورم. خانمي هم ميشناختم كه در آن مدت كمك ماليام بود اما با پايان درسم، اين رابطه هم كم شد و وضع ماليام بدتر شد. از طرفي در روستاي ما كسي نياز به خدمتكار ندارد يا دانشگاهي نيست كه بشود در آن بهصورت موقت كار كرد. اگر بخواهم از روستايمان به شهري كه دانشگاهم در آنجاست بروم بايد 12هزار تومان براي رفت بدهم و 12هزار تومان براي برگشت و همين، براي من هزينه زيادي است.
من حتي نميتوانم بروم مدركم را بگيرم چون دانشگاه خوابگاه ندارد و جايي ندارم كه اگر مجبور شدم شب بمانم و اگر كارم طول كشيد، شب را آنجا سپري كنم. براي هر بار رفت و برگشت بايد 24هزار تومان پول بدهم.»
مريم براي پيدا كردن كار به جاهاي مختلفي سر زد، اما بيفايده بود و هر جا كه ميرفت دست خالي برميگشت؛« چند جايي هم براي كار مراجعه كردم اما يا پارتي ميخواهند يا ميگويند مدتي براي ما كارآموزي كار كن. بعد از آن هم ميگويند برويد خبرتان ميكنيم اما خبري نميشود. هزينه رفتوآمد به شهر 7هزار تومان است و واقعا هر بار رفتن به شهر براي پيداكردن كار هزينه زيادي روي دستم ميگذارد. اين مبلغ براي ما كه منبع درآمدي نداريم واقعا خيلي زياد است. اگر بخواهم براي پيدا كردن كار مدام به شهر بروم و برگردم، واقعا مبلغ بالايي ميشود و اصلا چنين پولي نداريم.»
تنها منبع درآمد اين خانواده 3نفره، كميته امداد است و يارانهاي كه به حسابشان واريز ميشود؛ درآمدي كه در برابر مخارج روزانهشان هيچ است چه برسد به هزينههاي درمان و داروي پدر و مادر پير مريم؛ «مدتهاست كه تحت پوشش كميته امداد هستيم. زماني كه براي عضويت در كميته امداد درخواست داديم، در مورد وضعيت خانوادگيمان تحقيق كردند و بعد از طي يكسري مراحل به عضويت كميته امداد درآمديم. ماهانه براي هر 3نفر ما 50هزار تومان پول به حسابمان ريخته ميشود، گاهي اوقات هم 45هزار تومان كه حتي اين پول كرايه ماشين من براي رفتن به شهر و دنبال كار گشتن هم نميشود. گاهي اوقات ميشنوم كه كميته امداد به مددجويانشان پتو، چراغ يا وسايل ديگر داده است اما تا به حال به ما چنين چيزي ندادهاند. يكيدو بار هم در تمام مدت اين سالها بن به ما تعلق گرفته كه مبلغ خيلي كمي بوده است. البته نميگويم كه كميته امداد ميتوانسته به ما كمك كند و دريغ كرده، ميدانم كه منبع كمك به نيازمندان براي آنها محدود است اما واقعا اين مبلغ زندگي ما را پاسخ نميدهد.»
چند وقت پيش مريم دچار بيمارياي شد كه مجبور شد عمل جراحي كند. او براي اين عمل نياز به پول داشت و از آنجا كه بيماري او وخيم بود و حتما بايد عمل ميكرد، آنها مجبور شدند وام بگيرند تا هزينه درمان را پرداخت كنند؛ «چند وقت پيش بيمارياي گرفتم و مجبور شدم براي عمل جراحيام 2ميليون تومان وام بگيرم كه البته هنوز خوب نشدهام. زماني كه بهعنوان خدمتكار كار ميكردم، از شدت درد و بيماري حالم بد ميشد. با كلي دوندگي 2ميليون تومان وام گرفتيم همان بهخاطر همين وامي هم كه گرفتهايم همان ماهانه كميته امداد نيز كمتركم شد. گاهي اوقات 40هزار تومان از پولي كه بهصورت ماهانه به ما ميدادند كم ميكنند و فقط 10هزار تومان به حسابمان ريخته ميشود. بعضي ماهها نيز اصلا همان 10هزار تومان را هم به حسابمان نميريزند.»
خانواده مريم تحت پوشش بيمه هستند اما نه بيمه كميته امداد، آنها تحت پوشش بيمه روستايي هستند؛ بيمهاي كه باز هم پاسخگوي مشكلات و دردهايشان نيست؛ «ما حتي بيمه كميته امداد هم نيستيم؛ بيمه روستاييان هستيم. بيمه روستاييان براي هزينه ويزيت دكتر جوابگوست اما هزينه داروها دولتي نيست و بايد آزاد پرداخت كنيم. مادرم 2 بار دكتر رفت و هزينه داروهايش 400هزار تومان شد.»
محل زندگي مريم و خانوادهاش روستايي است با امكانات رفاهي كم. در اين روستا از بانك و شيرينيفروشي و مغازههاي لباس فروشي و... خبري نيست؛ «تنها مغازهاي كه در روستا ميبينيم، بقالي و سوپرماركت است. بقالي هايمان هم وسايل خاصي ندارد، براي خريد يك شارژ موبايل بايد چند جا برويم تا بالاخره شارژ گيرمان بيايد. براي آمدن به شهر اگر از زمان حركت ميني بوس گذشته باشد، بايد سر جاده برديم و با خودروهاي بينراهي به شهر برديم. خانههاي روستاي ما متفاوت است، بعضي از خانهها خيلي زيباست و نماي سنگ دارد اما بعضي از آنها مثل خانه ما معمولي و ساده است. خدا را شكر خانه مان براي خودمان است اما وضع خانه خوب نيست. سقف خانهمان چكه ميكند و قسمتي از سقف خرابپ شده است براي همين ممكن است سقف ريزش كند. براي درست كردن خانه دنبال وام هستيم اما كسي به ما وام نميدهد، ضامن ميخواهند كه ما نداريم. البته خانههاي روستاي ما گرانقيمت نيستند اما بهتر از اين است كه مستأجر باشيم. كاش پدرم دچار بيماري نشده بود و سنش زياد نبود. آن زمانها كه كار ميكرد وضع زندگيمان خيلي بهتر بود. اما حالا شرايط خيلي فرق كرده و شايد ماهي يكبار هم گوشت نميخوريم. غذايمان شده است نان و ماست، نان و سيبزميني يا تخممرغ. كسي را هم نداريم كه كمك خرجمان باشد، برادرهايم هم كارگرهاي سادهاي هستند كه به سختي زندگي خودشان را اداره ميكنند. تنها اميد ما به خداست. اي كاش كاري پيدا ميكردم كه بتوانم زندگيام را اداره كنم. من اگر در شهر هم كار پيدا كنم باز هم نميتوانم در آنجا ساكن شوم چرا كه هزينه سكونت آنجا را ندارم كه پرداخت كنم. جايي هم ندارم كه شبها آنجا بمانم. اي كاش كسي بود كه ما را حمايت ميكرد و حداقل مشكل درمان پدر و مادر پيرم نبود. اگر به شهر بروم، آنها تنها ميمانند، هر دويشان مريض هستند و نميتوانند زندگيشان را اداره كنند.»
- شما چه ميكنيد؟
پدر و مادر مريم بيمار و از كار افتاده هستند. او نيز شغلي ندارد. كميته امداد هم ماهانه فقط 50هزارتومان به آنها پرداخت ميكند.شما براي كمك به اين خانواده چه ميكنيد؟ به 30003344 پيامك بزنيد يا با شماره 23023676 تماس بگيريد.
نظر شما